«صدای مرا از جمهوری اسلامی ایران میشنوید، اینجا، برای فقرا جایی نیست.»
این اولین باری بود که این پیام را از رادیو میشنیدم.
«صدای مرا از جمهوری اسلامی ایران میشنوید، اینجا، برای فقرا جایی نیست.»
این اولین باری بود که این پیام را از رادیو میشنیدم.
تا چهارده سالگی
به عنوان یک بچه مسلمان و به پشوانهی چند سطر آیه و حدیث، یاد گرفته بودیم که آدم باید خوش قول باشد و مرد باید سر حرفش بایستد و مبادا حرفش دوتا بشود. پایهی و اساس ادبیش هم اینکه "مرد، سرش برود قولش نمیرود." و با همان عقل ناقصمان استنباط فرمودیم که "به موقع رسیدن" میشود از مشتقات همان خوش قولی و مردانگی. خلاصه این شد بیس(base) تئوریک یک لایه از لایههای پنهان و عیان شخصیت نویسنده.
روی سخنم با شماست...
شاید اگر خودت درگیر ماجرا نباشی؛ یا به تشخیص اطبا مبتلا نباشی و در سلامت جسم و روان به سر ببری؛ به سبک کارگردانها صحنه را از قاب دیگری تماشا کنی؛ به تحلیل کارشناسان فوتبال از زاویهی دید بهتری به توپ نگاه کنی؛ و یا اصلا به قول نویسندهها و روش داستاننویسیشان، دانای کل داستان باشی، به راحتی و خیلی زودتر از وقوع بحران و بغرنج شدن وضعیت بتوانی تشخیص بدهی که دارد افراط میکند.